عابر. گذرنده. غیرساکن. نماندنی. غیرجاوید. مقابل جاوید: نزاید بجز خاک را جانور سرای سپنجی ست و ما برگذر. فردوسی. کنم آفرین بر جهان سربسر که او را ندیدم بجز برگذر. فردوسی. گر آید به زشتی گمانی مبر که این مرزبانی بود برگذر. فردوسی. که آنست جاوید و این برگذر تو از آز پرهیز و انده مخور. فردوسی. و رجوع به برگذار شود
عابر. گذرنده. غیرساکن. نماندنی. غیرجاوید. مقابل جاوید: نزاید بجز خاک را جانور سرای سپنجی ست و ما برگذر. فردوسی. کنم آفرین بر جهان سربسر که او را ندیدم بجز برگذر. فردوسی. گر آید به زشتی گمانی مبر که این مرزبانی بود برگذر. فردوسی. که آنست جاوید و این برگذر تو از آز پرهیز و انده مخور. فردوسی. و رجوع به برگذار شود